شهادت امام حسن عسكرى (ع)
شهادت آن حضرت را روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260 هجرى نوشتهاند .در كيفيت وفات آن امام بزرگوار آمده است : فرزند عبيدالله بن خاقان گويد روزى براى پدرم ( كه وزير معتمد عباسى بود ) خبر آوردند كه ابن الرضا - يعنى حضرت امام حسن عسكرى - رنجور شده ، پدرم به سرعت تمام نزد خليفه رفت و خبر را به خليفه داد . خليفه پنج نفر از معتمدان و مخصوصان خود را با او همراه كرد . يكى از ايشان نحرير خادم بود كه از محرمان خاص خليفه بود ، امر كرد ايشان را كه پيوسته ملازم خانه آن حضرت باشند ، و بر احوال آن حضرت مطلع گردند . و طبيبى را مقرر كرد كه هر بامداد و پسين نزد آن حضرت برود ، و از احوال او آگاه شود . بعد از دو روز براى پدرم خبر آوردند كه مرض آن حضرت سخت شده است ، و ضعف بر او مستولى گرديده . پس بامداد سوار شد ، نزد آن حضرت رفت و اطبا را - كه عموما اطباى مسيحى و يهودى در آن زمان بودند - امر كرد كه از خدمت آن حضرت دور نشوند و قاضى القضات ( داور داوران ) را طلبيد و گفت ده نفر از علماى مشهور را حاضر گردان كه پيوسته نزد آن حضرت باشند . و اين كارها را براى آن مىكردند كه آن زهرى كه به آن حضرت داده بودند بر مردم معلوم نشود و نزد مردم ظاهر سازند كه آن حضرت به مرگ خود از دنيا رفته ، پيوسته ايشان ملازم خانه آن حضرت بودند تا آنكه بعد از گذشت چند روز از ماه ربيع الاول سال 260 ه . ق آن امام مظلوم در سن 29 سالگى از دار فانى به سراى باقى رحلت نمود . بعد از آن خليفه متوجه تفحص و تجسس فرزند حضرت شد ، زيرا شنيده بود كه فرزند آن حضرت بر عالم مستولى خواهد شد ، و اهل باطل را منقرض خواهد كرد ... تا دو سال
تفحص احوال او مىكردند ... .
اين جستجوها و پژوهشها نتيجه هراسى بود كه معتصم عباسى و خلفاى قبل و بعد از او - از طريق روايات مورد اعتمادى كه به حضرت رسول الله (ص) مىپيوست ، شنيده بودند كه از نرگس خاتون و حضرت امام حسن عسكرى فرزندى پاك گهر ملقب به مهدى آخر الزمان - همنام با رسول اكرم (ص) ولادت خواهد يافت و تخت ستمگران را واژگون و به سلطه و سلطنت آنها خاتمه خواهد داد . بدين جهت به بهانههاى مختلف در خانه حضرت عسكرى (ع) رفت و آمد بسيار مىكردند ، و جستجو مىنمودند تا از آن فرزند گرامى اثرى بيابند و او را نابود سازند .
به راستى داستان نمرود و فرعون در ظهور حضرت ابراهيم (ع) و حضرت موسى (ع) تكرار مىشد . حتى قابلههايى را گماشته بودند كه در اين كار مهم پى جويى
كنند . اما خداوند متعال - چنانكه در فصل بعد خواهيد خواند - حجت خود را از گزند دشمنان و آسيب زمان حفظ كرد ، و همچنان نگاهدارى خواهد كرد تا مأموريت الهى خود را انجام دهد .
بارى ، علت شهادت آن حضرت را سمى مىدانند كه معتمد عباسى در غذا به آن حضرت خورانيد و بعد ، از كردار زشت خود پشيمان شد . بناچار اطباى مسيحى و يهودى كه در آن زمان كار طبابت را در بغداد و سامره به عهده داشتند ، به ويژه در مأموريتهايى كه توطئه قتل امام بزرگوارى مانند امام حسن عسكرى (ع) در ميان بود ، براى معالجه فرستاد . البته از اين دلسوزيهاى ظاهرى هدف ديگرى داشت ، و آن خشنود ساختن مردم و غافل نگهداشتن آنها از حقيقت ماجرا بود .
بعد از آگاه شدن شيعيان از خبر درگذشت جانگداز حضرت امام حسن عسكرى (ع) شهر سامره را غبار غم گرفت ، و از هر سوى صداى ناله و گريه برخاست . مردم آماده سوگوارى و تشييع جنازه آن حضرت شدند .
ماجراى جانشين بر حق امام عسكرى
ابوالاديان مىگويد : من خدمت حضرت امام حسن عسكرى (ع) مىكردم . نامههاىآن حضرت را به شهرها مىبردم . در مرض موت ، روزى من را طلب فرمود و چند امهاى نوشت به مدائن تا آنها را برسانم . سپس امام فرمود : پس از پانزده روز باز داخل سامره خواهى شد و صداى گريه و شيون از خانه من خواهى شنيد ، و در آن موقع مشغول غسل دادن من خواهند بود .
ابوالاديان به امام عرض مىكند : اى سيد من ، هرگاه اين واقعه دردناك روى دهد ، امامت با كيست ؟
فرمود : هر كه جواب نامه من را از تو طلب كند .
ابوالاديان مىگويد : دوباره پرسيدم علامت ديگرى به من بفرما . امام فرمود : هركه بر من نماز گزارد . ابوالاديان مىگويد : باز هم علامت ديگرى بگو تا بدانم .
امام مىگويد : هر كه بگويد كه در هميان چه چيز است او امام شماست .
ابوالاديان مىگويد : مهابت و شكوه امام باعث شد كه نتوانم چيز ديگرى بپرسم . رفتم و نامهها را رساندم و پس از پانزده روز برگشتم . وقتى به در خانه امام رسيدم صداى شيون و گريه از خانه امام بلند بود . داخل خانه امام ، جعفر كذاب برادر امام حسن عسكرى را ديدم كه نشسته ، و شيعيان به او تسليت مىدهند
و به امامت او تهنيت مىگويند . من از اين بابت بسيار تعجب كردم پيش رفتم و تعزيت و تهنيت گفتم . اما او جوابى نداد و هيچ سؤالى نكرد .
چون بدن مظهر امام را كفن كرده و آماده نماز گزاردن بود ، خادمى آمد و جعفر كذاب را دعوت كرد كه بر برادر خود نماز بخواند . چون جعفر به نماز
ايستاد ، طفلى گندمگون و پيچيده موى ، گشاده دندانى مانند پاره ماه بيرون آمد و رداى جعفر را كشيد و گفت : اى عمو پس بايست كه من به نماز سزاوارترم . رنگ جعفر دگرگون شد . عقب ايستاد . سپس آن طفل پيش آمد و بر پدر نماز گزارد و آن جناب را در پهلوى امام على النقى عليه السلام دفن كرد . سپس رو به من آورد و فرمود : جواب نامهها را كه با تو است تسليم كن . من جواب نامه را
به آن كودك دادم . پس " حاجزوشا " از جعفر پرسيد : اين كودك كه بود ، جعفر گفت : به خدا قسم من او را نمىشناسم و هرگز او را نديدهام .
در اين موقع ، عدهاى از شيعيان از شهر قم رسيدند ، چون از وفات امام (ع) با خبر شدند ، مردم به جعفر اشاره كردند . چند تن از آن مردم نزد جعفر رفتند و از او پرسيدند : بگو كه نامههايى كه داريم از چه جماعتى است و مالها چه مقدار است ؟ جعفر گفت : ببينيد مردم از من علم غيب مىخواهند ! در آن حال خادمى از جانب حضرت صاحب الامر ظاهر شد و از قول امام گفت : اى مردم قم با شما نامههايى است از فلان و فلان و هميانى ( كيسهاى ) كه در آن هزار اشرفى است كه در آن ده اشرفى است با روكش طلا .
شيعيانى كه از قم آمده بودند گفتند : هر كس تو را فرستاده است امام زمان است اين نامهها و هميان را به او تسليم كن .
جعفر كذاب نزد معتمد خليفه آمد و جريان واقعه را نقل كرد . معتمد گفت : برويد و در خانه امام حسن عسكرى (ع) جستجو كنيد و كودك را پيدا كنيد . رفتند
و از كودك اثرى نيافتند . ناچار " صيقل " كنيز حضرت امام عسكرى (ع) را گرفتند و مدتها تحت نظر داشتند به تصور اينكه او حامله است . ولى هرچه بيشتر جستند كمتر يافتند . خداوند آن كودك مبارك قدم را حفظ كرد و تا زمان ما نيز در كنف حمايت حق است و به ظاهر از نظرها پنهان مىباشد . درود خداى بزرگ بر او باد .
نظرات شما عزیزان: